پسر شجاع

2

سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۹، ۰۴:۲۰ ق.ظ

چقدر همه چیز بی معنی و کسشر شده هر چی بیشتر عمرم بگا میره بیشتر موقع تولدم غصه ام میگیره من تولد یه ماه پیشمو حتی به ننه بابام یادآوری نکردم به قدری که از ۲۱ سالگی خودم شرم داشتم. البته خوشبختانه اونام یادشون نبود که اون روز مزخرف رو بهم تبریک بگن نمیفهمم چجوری از بگارفتن عمرتون خوشحال میشید و اونو جشن میگیرید! یاد اون جمله معروف میفتم که میگه ادمها به قدری تو این زندگی سختی میکشن که هر سال ازش میگذره جشن میگیرن! البته خیلیا فقط چون تبدیل به یجور رسم شده اینکارو میکنن شاید خیلیا تشنه توجهن شاید من رفته رفته دارم پوچ گرا میشم! نمیدونم 

فقط دوست داشتم عاشق شم عاشق اولین دختری که از جلوم رد میشه و نصف دیگه عمرمو واسه رسیدن بهش و تحمیل خودم بهش بگا بدم شاید اینجوری راحت تر باشه که حتما هست حداقل بهتر از آرزوی داشتن پول یا خوابیدن با بهترین دافاس !  اصلا چرا من نمیتونم عاشق بشم چیشد که انقدر رو اصول پایبند شدم؟ چرا انقدر زندگیو واسه خودم سخت کردم چرا چرا 

من نباید بیشتر از این منتظر ایده آل ها باشم چون اصلا ایده آلی وجود نداره همه چیز به یه اندازه مصنوعی شده حداقل واسه من که اینطور شده کاش بیشتر از ۷ ۸ سال عمر نمیکردم کاش پاک میموندم . دقت کردید ادما هر چی سنشون بالاتر میره بیشتر به دنیا وابسته میشن؟ این مگه همون تعریف مرداب نیست؟ 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۲۶
پسر شجاع