پسر شجاع

 

 

یه مشت آدم دو رو جمع شدیم دور هم. هر کی که بلد نیست مثل بقیه ادا در بیاره رو با انگشت نشون میدیم اون آدم بده اس ! تتلو رو میگم چون خودشه ادا در نمیاره ولی من یه آدمم که حتی تخم نمیکنم اون استوری که دلم میخواد تو پیج خودم بزارم چون ممکنه یکی از مضمونش یا حتی اون کلمه ناهنجار!! توش ناراحت شه با اینکه ته دلم هیچ کدوم اونا به پشمم هم نیستن ولی خب چیکار میشه کرد اینجوری بزرگ شدم ولی هر روزی که میگذره بیشتر با خودم کلنجار میرم تا اینکه یه روزی بتونم خود خود واقعیم باشم جلو همه 

چقدر بده فقط جلو یه آدم خودم بودم اونم عوضی از آب در اومد ولی خب تجربه قشنگی بود.

آل پاچینو چقدر دوست داشتنی هستی آخه لنتی :/

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۹ ، ۰۳:۲۳
پسر شجاع

2

چقدر همه چیز بی معنی و کسشر شده هر چی بیشتر عمرم بگا میره بیشتر موقع تولدم غصه ام میگیره من تولد یه ماه پیشمو حتی به ننه بابام یادآوری نکردم به قدری که از ۲۱ سالگی خودم شرم داشتم. البته خوشبختانه اونام یادشون نبود که اون روز مزخرف رو بهم تبریک بگن نمیفهمم چجوری از بگارفتن عمرتون خوشحال میشید و اونو جشن میگیرید! یاد اون جمله معروف میفتم که میگه ادمها به قدری تو این زندگی سختی میکشن که هر سال ازش میگذره جشن میگیرن! البته خیلیا فقط چون تبدیل به یجور رسم شده اینکارو میکنن شاید خیلیا تشنه توجهن شاید من رفته رفته دارم پوچ گرا میشم! نمیدونم 

فقط دوست داشتم عاشق شم عاشق اولین دختری که از جلوم رد میشه و نصف دیگه عمرمو واسه رسیدن بهش و تحمیل خودم بهش بگا بدم شاید اینجوری راحت تر باشه که حتما هست حداقل بهتر از آرزوی داشتن پول یا خوابیدن با بهترین دافاس !  اصلا چرا من نمیتونم عاشق بشم چیشد که انقدر رو اصول پایبند شدم؟ چرا انقدر زندگیو واسه خودم سخت کردم چرا چرا 

من نباید بیشتر از این منتظر ایده آل ها باشم چون اصلا ایده آلی وجود نداره همه چیز به یه اندازه مصنوعی شده حداقل واسه من که اینطور شده کاش بیشتر از ۷ ۸ سال عمر نمیکردم کاش پاک میموندم . دقت کردید ادما هر چی سنشون بالاتر میره بیشتر به دنیا وابسته میشن؟ این مگه همون تعریف مرداب نیست؟ 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۹ ، ۰۴:۲۰
پسر شجاع

کلاس اول که بودم یک روز زنگ املا بود فکر میکنم . خانم معلم که داشت یکی یکی تکالیف بچه هارو چک میکرد وقتی به من رسید نوشته بودم سبد نمیتونستم بخونم ولی! 

کمکم کرد هِجی کنم سین ب دال گفت حالا کامل بگو گفتم سیب! زد تو گوشم. بد زد ولی هنوز که هنوزه یادم مونده که اون سبد بود نه سیب 

دست آخر هم یک نمره بیست کاشت وسط کارنامه دانش آموز هفت ساله ی خنگش تا ثابت کند که آن چک برای خودت بود نه من ، نه نمره نه هرچیز دیگری. چقدر خوب نقش مادر بودن رو ایفا میکرد . فکر که میکنم اگر این خانم معلم آستارایی دلسوز ، معلم شانزده سال پیش من بود و امروز من میدیدیم که  این حجم در فضای جاهل مجازی مورد تمسخر کاسبان ایستاگرامی قرار میگرفت چه حالی میشدم قلبم رو از درون متلاشی میکنه ببشتر از اینکه بخوام غصه  ایشون رو بخورم دلم برای دانش آموزانش می سوزد که چند سال بعد که به خودشون بیان میفهمن چه اشتباه بزرگی کردند.

بله شکستن دل یک مادر عواقب دارد ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۳۶
پسر شجاع